پسر شجاع!
سلام قند عسلم
دیروز خدا بازم رحمت کردا.داشتم با مامانم تو آشپزخونه بادوم میشکوندیم .در ورودی آشپزخونه رو با مبل بستم که نتونی بیای .ولی اونقدر گریه کردی که دلم سوخت .اومدی تو و بعد از کلی ریخت و پاش بادوما .اومدی گیر دادی به هاون و گوشکوب .تو هم میخواستی بادوم بشکونی که خلاصه شترق زدی رو ناخنت.خیلی گریه کردی.الهی بمیرم الان چقدر درد داشتی.عزیز دلم این ضربه دیگه همش تقصیر خودت بود .حالا بزرگ بشی یادت میره.
به سلامتی اولین جورابتم سوراخ کردی .پسرم داره مرد میشه کم کم.
چند شب پیشا که دوباره با بابایی رفته بودی حسینیه .اونجا خیلی راه میرفتی وسط روضه.که یه آقاهه اومده دعوات کرده .تو هم وسط مجلس سرتو کردی بالا و دعواش کردی و بهش میگفتی اِ . از اون روز تا حالا هرکی این صحنه رو دیده شده نقل دهنش .هر وقت بهمون میرسن تعریف میکنن از شجاعتت.
دیروز اصلا نمیخوابیدی.ساعت نزدیکای 7 که شد با بابابزرگ رفتی مسجد روضه .بابام میگفت فقط 10 دقیقه بیدار بودی.دیگه بقیه اش خواب بودی.چه عجب