جشن تولد 23 سالگی مامان
سلام عسلم
مامانت پیر شد رفت.میبینی دستام داره میلرزه.بابات برام عصا هم خریده.از فردا باید راه رفتن باهاشو تمرین کنم.موهامو ببین همش سفید شده.دندونامم ریختن.دیگه عرضم به حضورت که همینا بسه.جالب بود نه.حالا بخند که همش شوخی بود.
مامانت ماشالا جوونه،فقط یه ذره توپوله که اونم با یه ذره ورزش و رژیم طاقت فرسا حله.
از این حرفا گذشته.بلاخره ما هم به جمع 23 ساله ها اضافه شدیم.عجب حسی داره(چرا چاخان میگی).
اصلا فکرشو هم نمیکردم تو این سن شوهر داشته باشم ،بچه هم داشته باشم.حالا که دارم خیلی خوشحالم.
بعضی وقتا که فکر اون تصادف لعنتی 2 سال پیش رو میکنم.موهام به تنم سیخ میشه.فکر اینکه اگه نبودم تو هم نبودی.اگه نبودم زندگی به این معرکه ای هم نبود.
من با اون تصادف ،با از دست دادن ماشینم ،خدا یه فرشته ناز بهم هدیه داد که اونم شد امیرعلی مامان.
خدایا ازت ممنونم که به جوونیم رحم کردی و گذاشتی طعم شیرین مادر شدن رو بچشم و دوباره روی خوش این زندگی رو ببینم.ممنونم و همیشه ممنونت میمونم.
بگذریم خیلی رمانتیک شدم نه.
دیشب دوباره جناب شوهر غافلگیرم کرد .یه کیک برام گرفت ولی شمع نداشت .مادرشوهر و خواهر شوهر گرامم اومده بودن دیدن مامانم .که بعد مامانم و محبوب و اونا اومدن پایین و یه جشن کوچولو گرفتیم.بدون حضور بابام و داداش و زن داداشم.جاشون خالی .ولی کیک براشون کنار گذاشتیم.
راسی برا شام هم بابایی سمبوسه درست کرد.
کادوها:بابایی برای یه انگشتر طلا خریده .
مامان بزرگ :یه جا شمعی خیلی ناز
محبوب:یه شلوار و یه ساپورت
مادر شوهر :١٠٠٠٠ تومن
خواهر شوهر:شرمندگیشون رو اعلام کردن.