دیروز بابایی ترکوند
سلام خوشگلم
دیروز بابایی حسابی غافلگیرم کرد.به مناسبت ششمین سالگرد ازدواجمون دیروز رو فقط استراحت کردم.ناهار رو که از بیرون گرفت آورد خوردیم(چلوکباب).شب هم با هم رفتیم کافی شاپ وحشی بافقی.شما حسابی اونجا بدی کردی آتیش سوزوندی مثه همیشه.
اینقدر دیگه داشتی بدی میکردی که بابایی به یه آقایی گفت تا دعوات کنه که طرف سیاه بود گفت به رنگم نگاه کن بترس ،که تو انگار نه انگار داره میترسونتت.
من موندم از عمو محمدرضات میترسی و غریبی میکنی ولی با آدمای غریبه اینقدر ریلکسی.
خوشتیپ من!
راسی لباسی که گفتم برات خریدم اینه .
تو این عکس معلومه چیکارا کردی همش میرفتی اونجا و 2 -3 باری اون پشتی ها رو انداختی و بابایی هم میومد صاف میکردش.تو این عکس پشتیا افتادن.
برات سیب زمینی سرخ شده سفارش دادیم .چون میدونستم چیز دیگه ای نمیخوری.ما هم ماهی قزل خوردیم.بعد از کافی شاپ بابایی چون باید میرفت سرکار رسوندیمش سر خیابون و خودمون دو تا رفتیم خونه عمه خانم من چون از مشهد برگشته بودن.
الان 2 شبه که من و تو تنهایی میخوابیم تو خونه.مامان بزرگ اینا که رفتن تهران.خاله محبوبه هم که رفته یزد خونه دایی محسن چون دایی رفته ماموریت و زندایی تنها بوده.
ما خیلی شجاعیم .امشب رو هم با موفقیت پشت سر میزاریم.