از هر دری سخنی
سلام پسرم تاج سرم
تازگیا عشق دمپایی شدی.همین که میریم خونه مامان بزرگ اینا دمپایی روفرشی شو پا میکنی راه میری.
از دیروز تا حالا کلی خسارت زدی.دیروز یه استکان شکوندی خونه مامان بزرگ که تقریبا تقصیر خودم بود،چون بهت گفتم استکان رو ببر تو آشپزخونه شما هم بردی و اومدی بزاریش رو میز که از دستت افتاد رو سرامیکا.
خسارت بعدی هم امروز بود .یه شیشه سس خانواده از تو سبد کنار آشپزخونه مامان بزرگ برداشتی و اونم شکوندی.خوشبختانه هیچ اتفاقی واسه خودت نیوفتاد.خونه مامان بزرگ اصلا استاندارد نیست.
یادته که تو پست تولدت گفته بودم دوستم خاله وحیده برات یه کلبه هوش آورده با یه تلمبه بادی.نگو که تو این جعبه تلمبه،تلمبه نبوده و یه جادوگر بوده .صاحب مغازه ای که اینارو رفته بودیم داده بودیمش به عمو کاظم گفته بوده که اشتباه شده و بیان که بقیه پولشون رو بگیرن.که رفتیم و برات اسمش رو نمیدونم بعدا عکسشو میزارم.
بعدش رفتیم و برات یه لباس گرم زمستونی خریدیم.
و چون بهت واکسن آنفولانزا نزده بودیم دکترت گفت براش شربت آلوورا بخرید و روزی یک بار بدینش خوبه برای پیشگیری.
تازگیا خیلی پر حرف شدی هی راه میری و حرف میزنی و داد میزنی .در کل کچلمون کردی.
بلا شدی .رفته بودیم دیدن یه کربلایی .اونجا رو گذاشته بودی رو سرت همش بدی میکردی.میوه برمیداشتی میذاشتی تو بشقابا.مو میکشیدی.با تسبیح زدی تو صورت فاطمه کوچولو.با دستت محکم میزدی به میز و بلند بلند حرف میزدی.در کل رو مخ بودی.