دست و دلبازی مادر شوهر جان وسرما خوردگی امیر مامان
سلام عزیز دلم
مامان جون هنوز یه هفته از خوب شدنت نگذشته دوباره سرما خوردی.الهی مامان فدات بشه.این دفعه دیگه همش تقصیر بابایی.خودش که گرمشه فکر میکنه تو هم گرمته.من که دیروز رفته بودم آرایشگاه تو رو با یه لباس و بدون کلاه برده بود بیرون .میگفت که همش تو ماشین بودی و بخاری هم روشن.ولی من باباتو میشناسم حتما بخاری رو روشن کرده و شیشه سمت خودشو تا ته کشیده پایین.از دست این بابایی.
دیشب بعد هرگزی شام خونه بی بی بودیم همون مادر شوهر گرام بنده.شام هفت رنگ پلو بود.نه بابا شوخی کردم چرا باور میکنی.بعد از 2 ساعتی که اونجا بودیم فکر کنم خودش گشنه شده بود گفت برا تون نیمرو میپزم.خلاصه شام مادر شوهر با مریضی آقا پسرمون زهرمون شد.شازده نصفه شب همش گریه میکرد و آخرشم بالا آورد هر چی خورده بود.صبح هم که بردمش دکتر .دکتر بهش آمپول داد.همونجا زدش.یه ذره گریه کرد بعدش خوب شد.راسی گفتش که سرما خوردگی خوروسکی گرفته چون صداش در نمیاد امیرم.
مامان جونم زود زود خوب شو و دیگه هم سرما نخور.التماست میکنم.