خدا رحممون کرد.از دست تو پسر بلا
سلام پسر شیطون بلای من
مامان میدونی دیشب خدا رحممون کرد .دیشب بابایی سر کار بود با بابابزرگ اینا رفتیم خونه عمه عصمت .اونجا همه نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم که یه دفعه شما یه اسباب بازی که خیلی هم سنگین و سفت بود.پرت کردی طرف فاطمه دختر دختر عمه ام.اونم عینک به چشمش بود.شیشه عینکش شکست.فقط خدا رو شکر که تلقی بود شیشه اش و تو چشمش نرفت .وگرنه بیچاره بودیم.فقط رو پلکش خراش برداشت.الهی پیشونیشم درد گرفته بود.شما هم که اصلا انگار نه انگار که چه کاری کردی.شاد و شنگول بودی.شانس آوردیم بابابزرگ بود .سریع پا شد با فاطمه دو تایی رفتن عینک سازی تا عینکشو درست کنن .آخه شماره چشمش 2/5 .وقتی برگشتن بابایی برای اینکه از دل همه در بیاره بستنی کیلویی خرید.گناهی فاطمه امروز بدون عینک رفته مدرسه.خدا کنه مشکلی براش پیش نیاد.باباشو بگو اگه ببینتمون میکشتمون.
تازه علیرضا داداش فاطمه هم ضربه خورد 10 دقیقه بعدش .داشت با اون یکی داداشش بازی میکرد که کله داداشش خورد تو دهنش و دندونش خون اومد.این دیگه تقصیر تو نبودش.
کی بشه این چیزی پرت کردن یادت بره.آخه تا حالا با این کارت خیلی خسارت زدی .ایندفعه هم که خسارت جانی بود.