امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

چه روز شلوغی بود امروز.یه عالمه بخور بخور

1390/8/13 20:31
992 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیرین زبونم

دیشب خاله اعظم اینا اومده بودن بافق تا برن از مزرعه اشون پسته بچینن.امروز خواب بودیم که زهرا خاله زنگ زد بهم که بیا اونجا میخوام امیرعلی رو ببینم.ما هم از خدا خواسته گفتیم باشه میایم.ساعت تقریبا ١٢:٣٠ بود که رفتیم مزرعه خاله اینا.همین که رسیدیم ناهارشون آماده بود.آوردن و خوردیم.جاتون خالی برنج و مرغ بود ناهار.تا ساعت ٣ اونجا بودیم شما هم که کلی حال کردی .آزادی کامل بود دیگه.میرفتی اینور و اونور.چند باری هم خوردی زمین ولی مثه یه مرد بلند میشدی و انگار نه انگار که خوردی زمین و به راهت ادامه میدادی.تقریبا ساعت ٣ بود که مامان بزرگ رفته خونه و وسایل آش آماده کرد و به همه گفت که بیان مزرعه بابابزرگ.که همه نقل مکان کردیم و عازم مزرعه خودمون شدیم.مزرعه خودمون با اینکه پسته نداره ولی خیلی باحال تر از مزرعه خاله ایناست.مامان بزرگ ٢٠ دقیقه ای تمام وسیله های آش رو دست تنها آماده کرده بود.وقتی رسیدیم آش شولی ١ ساعت بعدش پخته بود و آماده خوردن.شما هم که از ساعت ١٢ بیدار بودی خیلی خسته بودی .هر کی نزدیکت میشد نق میزدی.آش هم که زیاد نخوردی.دو بار بردمت بالا تو اطاق تا بخوابونمت .که نخوابیدی و دست از پا دراز تر برگشتیم پایین.وقتی که آش رو خوردیم مامان بزرگ حلوا هم تو اون ٢٠ دقیقه درست کرده بود که اونم خوردیم جاتون خالی.دیگه خاله اینا تصمیم گرفتن که برگردن یزد باهاشون خداحافظی کردیم و بهمون یه پلاستیک پسته تازه و خوشمزه هم دادن.که دسشون درد نکنه.همه بچه های خاله اعظم بودن جز فرهاد و زن و بچه اش.زندایی سمانه اینا هم بودن.راسی مامان معصوم هم باهاشون اومده بود.وقتی که رفتن .ما هم دور و ورو جمع و جور کردیم و برگشتیم خونه.که شما تو ماشین خوابیدی.و الانم خوابی.بابا بزرگ بعد از اینکه ما ها رو رسوند اونم رفت یزد.چون فردا باید بره دنبال کاراش .دایی محسن و زندایی هم که دارن میرن تهران.وای چقدر طولانی شد این مطلب.بابایی هم زنگ زد گفت کباب ترکی میگیرم میارم خونه تا بخوریم.اینم از این.


راسی تو راه که داشتیم با بابایی میرفتیم بریم مزرعه خاله یه گله شتر دیدیم که تو وقتی دیدیشون گفتی بَ و کلی ذوق زدی.که بابایی واساد به خاطر پسر گلش بَ ها رو نشونت بده از نزدیک .اینم ٣ تا عکس.

   

 




 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان متین
13 آبان 90 23:23
چه فعالامیدوارم همیشه زندگیتون پر از لحظه های خوب و شاد باشه در کنار خانواده
نازنین نرگس نفس مامان
14 آبان 90 0:12
سلام مامانی خسته نباشی هر روز آپ
بابا به فکر این طفل معصوم هم باش میخواد همه این مطالب رو بخونه هنگ میکنه
آخه مامانی چرا وب امیر علی جونم رو اشغال کردی خاطرات بخور بخور خودت رو بنویسی
حالا نوش جونتون هم پلو مرغ هم آش شولی و هم کله پاچه مادر شوهر عروس نمونه
شوخی کردم هاااااااااا


سلام عزیزم.این امیر ما که به جز بدی کردن و نق زدن کار دیگه ای بلد نیست.فعلا از خاطرات خودمون میگیم تا امیر جز این کارا کاره دیگه ای یاد بگیره
مریم مامان درسا
14 آبان 90 3:38
سلام عزیزم
مرسی که پیش من و درسا اومدی، امیر عی جونم خیلی بامزه ست منم لینکتون کردم
ولی منم دلم آش خواست
اینم برای امیرعلی


مرسی که اومدی
زن دایی سونیا
14 آبان 90 7:48
ای خواهرشوهر جون عزیز.همه چیزو تعریف کردی به جز اینکه بگی جای عروس و داداش خالی.حلوا و اش و برنج ومرغ وپسته در کنار خانواده نوش جونتون.چقدر خوبه کنار خونواده بودن


زندایی گریه مونو در نیار دیگه.ناقلا داری میری تهران که مامان بزرگت اینا رو میبینی تازه داییت و عمه ات رو هم میبینی که.
زن دایی سونیا
14 آبان 90 12:32
راستی عید غدیر پیشاپیش جای منو داداشتو خالی نزارین.مارو هم یادی کنید.دوستون دارم


زندایی عیدی پا شین بیاین بافق دیگه.تا پنج شنبه که نمیرین تهران
محمد حسین قلی زاده
14 آبان 90 14:23
سلام خیلی شرمنده به خدا خیلی سرم شلوغ شده بود راستی چند تا از ژست های امیر علی را براتون رتوش کنم یا از هر ژسش چند تا عکس ،آخه 154 عکس از گل پسر گرفتم از طرف من ببوسینش
حسام
14 آبان 90 16:42
چه روز شلوغی..موفق باشید


چه عجب از این ورا
ني ني شكلك
14 آبان 90 17:32
سلام به مامان خوب امير علي ممنون كه با پيشنهاداتتان ايراد هاي وبلاگ ما را بر طرف مي كنيد من گل هاي صورتي را حذف كردم بازم به ما سر بزنيد امير علي را هم از طرف ما يك بوس كنيد.


مرسی عزیزم.حتما بازم میام
زن دایی سونیا
15 آبان 90 11:45
نه عزیزم.من امروز پرواز دارم.ولی محسن فردای عید میاد تهران که بهم ملحق بشیم.انشالاه سالای دیگه. ناناز منی

ا به سلامتی.سفرت بی خطر.بهت خوش بگذره.سلام برسون به مامانت اینا