کله پاچه
سلام قند و عسلم
دیروز خونه بی بی دعوت بودیم .بگو چی بود ناهار.آره غذای مورد علاقه من کله پاچه.به به جای همتون حسابی خالی.عاشق کله پاچه های مادر شوهرمم وحشتناک.حرف ندارن.وای الان که دارم مینویسم دهنم داره آب میوفته.راسی ماشالا ماشالا ماشالا بگم که خودم چشمت نزنم امروز ٢ بار آبگوشت خوردی .عجب خیلی بعید بود ازت ولی مامان حسابی حال کرد.همیشه همینطوری بخور غذا.آفرین پسر گلم.
به خاطر اینکه خواهر شوهر گرامم دچار زانو درد شدیدی شده چند روز اخیر.امروز اصلا از جایش تکان نخورد.و بنده ماشالام باشه از بس زرنگم کلی کمک کردم و عروس برتر امشب من بودم و فقط من میدرخشیدم .اون دو تا عروس دیگر هم فعالییت میکردند ولی نه به اندازه من.بازم ماشالا.
شب هم خونه بی بی طبق ماههای دیگه روضه بود .که بازم مامان مهربونت کارای مهم از جمله چایی دادن و شستن استکانها و تعارف شیرینی را متقبل شدم.و در کارم نیز بسیار موفق بودم.
شما نیز طبق معمول یه ذره بدی میکردی.یه ذره نق میزدی.یه ذره از عموهات میترسیدی.والبته از صدای بلندگو هم واهمه داشتی.
بعدش که روضه به سلامتی تموم شد بابام زنگ زد که ما اومدیم خونه آمنه دختر عموت اگه میخوای بیا
.که بعد از خاتمه مراسم به سوی خانه آمنه روانه شدیم.از اونجایی که شما خیلی پسر خوبی تشریف دارین فقط یک بار پسر آمنه رو مورد لطف خودت قرار دادی و با مجسمه هایی که دستت بود زدی به قفسه سینه اش.خیلی بلایی.مامان جون ٣ ماه از تو کوچولوتره گناه داشت .تازه اسباب بازیاشم بدون منت بهت داد.عجب بچه ای هستیا.