امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

ماجرای یزد رفتنمون

1390/7/25 15:53
610 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر نازم

دیروز وقتی بابایی ساعت 8 از سر کار برگشت .با هم رفتیم یزد.تو ماشین که مثه همیشه آقا بودی.بابایی این بارم تنبلی کرد تا صندلی ماشینتو بزاره تو ماشین و تو صندلی عقب تنها بودی .ولی کمربندتو بستیم.بعد از یک ربع کم کم بیهوش شدی و خوابیدی.همین که رسیدیم رفتیم خونه مامان معصوم چون دایی اینا سرکار بودن.مامان معصوم داشت رب انار درست میکرد.بابایی هم رفت تا به کاراش برسه.بابابزرگ هم یزد بود چون کارای خونه جدیدی که داره میخره رو میکنه.برا ناهار اومد خونه مامان معصوم .ناهار برنج و مرغ و بادمجون درست کرد مامان معصوم.بعد از ظهر ساعت 5 بود که رفتیم خونه بابابزرگ اینا رو دیدیم.خیلی شیک بود.بعد رفتیم خونه دایی محسن تقریبا نیم ساعت نشستیم و بعد با زندایی و دایی رفتیم نمایشگاه مبلمان.خیلی مبلا و تختاش شیک بودن .یه تخت پسندیدم به بابایی گفتم بخر گفت فعلا پول ندارمناراحت باشه برا بعد.خلاصه وقتی کارمون تموم شد ،و داشتیم برمیگشتیم پیش ماشین یهویی زندایی حالش بد شد.یه لحظه فکر کردم دارم عمه میشم.که همش خیال خام بود.بردیمش بیمارستان.و دکتر بستریش کرد.وقتی هم که سرمش تموم شد مرخصش کردن.صبحی نرفته بود سرکار.زندایی ایشالا زود زود خوب میشی.

وقتی زندایی رو گذاشتیم بیمارستان چون عجله داشتیم و بابایی باید میرفت سرکار رفتیم و برات 3 دست لباس پاییزه خریدم.شما تو ماشین خواب بودی.بعد هم اومد سمت بافق و بابایی رفت و برا خودش ساندویچ خرید و رفت سرکار .ما هم رفتیم خونه مامان بزرگ و اونجا شام خوردیم.

اینهمه اونجا مبلای خوشگل بود تو گیر داده بودی به این تابلو.

ایجا هم که تازه از خواب بیدار شدی .

همین الان که دارم این مطلب رو مینویسم شما اون دیگ سنگی که مامانم برام از مشهد آورده بود  از رو پاسیون انداختی و درش شکست.عجب پسری.خیلی بدیماچ

الانم داری از موبایلم حسنی گوش میدی و قر میدی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

عمو روحانی
25 مهر 90 16:07
ماشاالله خدا براتون نگه داره


ممنون عمو جان
بهار(مامانی شهراد)
25 مهر 90 16:57
سلام عزیزم مرسی که اومدی.واسه ژله چند رنگ یه قالب فلزی برمیداری ژله رو طبق دستوری که روش نوشته آماده میکنی و میریزی تو قالب و میذاری تو یخچال تا ببنده وقتی خوب سفت شد یه رنگ دیگه رو آماده میکنی میذاری مایع ژله خنک بشه اما نبنده وقتی خنک شد مایع رو میریزی تو قالب روی اونیکی ژله که بسته شده به همین ترتیب هر چند رنگی رو که خواستی درست میکنی.بعدشم که ژله ماده شد قالب ژله رو تو آب جوش میذاری تا 5 میشماری بعد ژله رو تو ظرفی که میخوای سرو کنی میریزی


مرسی خانمی.حتما امتحان میکنم
زن دایی سونیا
26 مهر 90 13:52
bazam slm.ma saremon garme kare shadid.un shabam ke umadin aslan sir nashodam az didanetun.ye mahe bafgh nayumadim.ishalla in hafte miaym