چه خبرا؟؟؟
چرا مامان شانس نداره الان یه عالمه چیز نوشتم .ولی نمیدونم چیکار کردم که صفحه بسته شد و هر چی نوشته بودم پاک شد
بیخیال فدای سرت دوباره مینویسم.
سلام پسر قشنگم
الان چند روزیه که مریضی.علاوه بر اسهال ،سرما هم خوردی.آخه مامان چرا نمیزاری شبا پتو یا حداقل روکش روت بندازم.همین کارا میکنی سرما میخوری.
امشب مراسم عقد حجت دعوتیم.
دیشب مامان معصوم اومد بافق.ایشالا فردا میخوام دعوتشون کنم و برا نهار خورشت خلال درست کنم.
بزار چنتا از کلمه هایی هم که میگی برات بگم.
به توپ میگی (تو - پو ) به تلفن و الو میگی( اَ - a ) به بابا هم میگی(باباو-babaw)
چنتا از حرکاتت:
همین که تلفن ،آیفون،موبایل میبینی دستتو میزاری گوشت و میگی اَ
وقتی که قابلمه میبینی سر سفره دستتو تکون میدی و میگی اووف
وقتی که مامان بزرگ میاد خونمون وصدات میکنه خودتو سریع از هر جا باشی و مشغول هر کاری باشی میرسونی بهش و بغلش میشی و هر چی دورو ور هست نشونش میدی و اشاره میکنی و میگی اِ .مثلا عکست که به دیوار یا ماشینت و بادبادکایی که به سقفه.در کل هر وقت مامان بزرگ میاد پایین این کارته.
هر چیزی هم که بخوای اشاره میکنی بهش و گریه الکی میکنی تا بهت بدیم.
تا یکی تصمیم میگیره بره بیرون و از جاش پا میشه تو سریع باهاش بای بای میکنی .عجله داری دیگه.
در کابینتا رو با طناب بستم دو تاش بازه چون نمیشه بست.و تو هم کلا جات اونجاس.یکیش کابینت قابلمه هاس که همش رو وسط آشپزخونه ولو میکنی.یا میری تو کمد ظرفشویی چون خالیه.
تصمیم گرفتم دیگه اطاقتو تمیز نکنم .آخه هر چی جمع و جورش میکنم به یک ساعت نرسیده دوباره همه جارو به هم میریزی.
دیروز سید ابوالفضل عمه زکیه اینجا بود .هر چی تو اسباب بازی تو استخرت بود رو بیرون ریختین.اصلا نمیشد راه رفت تو هال.کلی با هم بازی کردین .