امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

چه خبرا؟؟؟

1390/6/31 16:13
1,186 بازدید
اشتراک گذاری

گریهچرا مامان شانس نداره الان یه عالمه چیز نوشتم .ولی نمیدونم چیکار کردم که صفحه بسته شد و هر چی نوشته بودم پاک شدگریه

بیخیال فدای سرت دوباره مینویسم.

سلام پسر قشنگم

الان چند روزیه که مریضی.علاوه بر اسهال ،سرما هم خوردی.آخه مامان چرا نمیزاری شبا پتو یا حداقل روکش روت بندازم.همین کارا میکنی سرما میخوری.

امشب مراسم عقد حجت دعوتیم.

دیشب مامان معصوم اومد بافق.ایشالا فردا میخوام دعوتشون کنم و برا نهار خورشت خلال درست کنم.

بزار چنتا از کلمه هایی هم که میگی برات بگم.

به توپ میگی (تو - پو )   به تلفن و الو میگی( اَ - a )     به بابا هم میگی(باباو-babaw)

چنتا از حرکاتت:

همین که تلفن ،آیفون،موبایل میبینی دستتو میزاری گوشت و میگی اَ

وقتی که قابلمه میبینی سر سفره دستتو تکون میدی و میگی اووف

وقتی که مامان بزرگ میاد خونمون وصدات میکنه خودتو سریع از هر جا باشی و مشغول هر کاری باشی میرسونی بهش و بغلش میشی و هر چی دورو ور هست نشونش میدی و اشاره میکنی و میگی اِ .مثلا عکست که به دیوار یا ماشینت و بادبادکایی که به سقفه.در کل هر وقت مامان بزرگ میاد پایین این کارته.

هر چیزی هم که بخوای اشاره میکنی بهش و گریه الکی میکنی تا بهت بدیم.

تا یکی تصمیم میگیره بره بیرون و از جاش پا میشه تو سریع باهاش بای بای میکنی .عجله داری دیگه.

در کابینتا رو با طناب بستم دو تاش بازه چون نمیشه بست.و تو هم کلا جات اونجاس.یکیش کابینت قابلمه هاس که همش رو وسط آشپزخونه ولو میکنی.یا میری تو کمد ظرفشویی چون خالیه.

تصمیم گرفتم دیگه اطاقتو تمیز نکنم .آخه هر چی جمع و جورش میکنم به یک ساعت نرسیده دوباره همه جارو به هم میریزی.

دیروز سید ابوالفضل عمه زکیه اینجا بود .هر چی تو اسباب بازی تو استخرت بود رو بیرون ریختین.اصلا نمیشد راه رفت تو هال.کلی با هم بازی کردین .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان متین
1 مهر 90 8:47
آخی نازی قربونت برم که هنوزم مریضی مامانش همه بچه ها دوست ندارند روشون چیزی بهشه واسه همین من سعی کردم که وقتی شبا پسرم پتو رو از خودش میاندازه اونور (برای این که یه وقت خدایی نکرده سرما نخوره )شب موقع خواب بلوز و شلوار آستیندار و در ضمن نخی تنش می کردم بعدش پنجره اتاقش رو عوض کردم و مطمئن شدم که درزی باز نداشته باشه که شب اتاقش رو خنک کنه برای پسرم که خوب بود ببین شما چه کارای دیگه ای می تونی اضافه کنی که دیگه خیالت راحت بشه البته شما خودت بهتر می دونی عزیزم جسارت نباشه


مرسی به خاطر راهنماییت
دختر خاله
3 مهر 90 11:12
naneveshti hojat kie?



پسر خاله زندایی سمانه و پسر پسر عموی مامانم
دختر خاله
3 مهر 90 19:08
oooooooooooooooooooooo
نازنین نرگس نفس مامان
3 مهر 90 21:38
اخی چه بد که مریض شدی بمیرم امان از دست شما وروجکا که حاظر نیستید شبا این پتو رو تحمل کنید و ما مامانها رو کلی حرص میدید


خاله کجایی ؟.کم کم دلمون داشت تنگ میشد براتون.