امیرعلی و ببعی
بعد از ظهری با بابایی رفتیم که شیر بگیریم از همکارش.مامان بزرگ هم اومد باهامون.چنتا عکس هم گرفتی با ببعی ها.
راسی خیلی شجاعی میدونستی؟میرفتی تو دست و پای ببعی ها .انگار نه انگار.تازه بار اولتم بود که ببعی می دیدی.
بدون شرح!
این کوچیکترین ببعی بود و تو اصلا بهش علاقه نداشته.
این ببعی خودته.تازه شاخم داره.این ببعی مشکیه که سمت چپ تصویر و صورتش معلوم نیست.گیر داده بودی به این.
عاشقه اون ببعی بزرگه که رنگش مشکیه شده بودی.میخواستی بگیریش.عکس گرفتی باهاش.ولی خراب شد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی