امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

21 دسامبر عجب روز مهمی شده!!!خوش به حاله اونایی که تولدشون اون روز :دی

سلام اگر بعد از 21 دسامبر (1 دیماه) زنده بودم میخوام یه بخشه جدید به موضاعات وبلاگ امیرعلی اضافه کنم. میخوام از اخبار و رویدادهای مهم که همه رو تحت تاثیر قرار میده هم بزارم براش تا وقتی که تو آینده میخونه بدونه که چه کارا سرمون آوردن و میخوام موضوعات وبلاگ رو هم ویرایش کنم. آخه اصلا طبقه بندیش خوب نیست. راسی اگه بعد از 21 نبودیم حلالمون کنید. اگه حرفی زدیم یا کاری کردم که کسی رنجیده .معذرت خلاصه که بیصبرانه منتظره شب یلدا هستیمو و همچنین منتظره پیشگویی های یه مشت آدم از خدا بیخبر    نظرتون چیه؟؟؟     ...
26 آذر 1391

عُرمَم!!!

  تکمیل شد. سلام عشقم خوبین همگی؟ما هم خوبیم خیلی وقته که ننوشتم .برا همین اصلا نوشتنم نمیاد دیروز تو دانشگاه انجمن داشتیم بچه های رشته کامپیوتر .ترم بالایی ها هم بودن.داشتن 5 تا مسئول انتخاب میکردن برا مقاله نویسی که بچه ها منو انتخاب کردن .از اونجایی که خیلی کم رو ،کم حرفو خجالتی ام ،قبول کردم. امیرکمان کلی بزرگ شده است و کلی حرف میزند و کارهای بزرگتر از خود انجام میدهد. دست چپی تشریف دارن آقا .البت با دسته راستشم نقاشی میکشد ولی با چپ بهتر کار میکنه.(یعنی نقاشیاش بهتره) میتواند دایره کجو کُنجول بکشد و ما بسی خوشحال. جیشش را خیلی نگه میدارد و این به نظر من یه حُسن خیلی خیلی خوبیه.البته دکتر هم نظ...
21 آذر 1391

شرین زبونی یا چرب زبونی یا پر حرفی ؟؟؟

  این پست تکمیل شد اساسی درود درود درود (زدیم تو کار ایران باستان) چه خبرا ؟خوبین؟خوشین؟ حاج امیر مامان تو خوبی عشقم؟ من که چه عرض کنم در حال از دست دادنه تک تک زلف هایم هستم. نه به خاطره درس و دانشگاها ،به خاطر حرفای امیر.کچلمان کرده است.در زندگی روزمره اِمان یه لحظه مجال استراحت دادن به گوشهایمان را نمیدهد نیم وجبی 2 سال و 4 ماهه گفته بودیم که میاییم .الوعده وفا فقط 20 دقیقه وقت دارم.بعدش باید برم دانشگاه .زبان دارم صبحی. بزارید اوله کلاممان را با چرب زبانیهای امیر شروع کنیم تا به آخرش برسیم. 1.رفته رو پشتیای خونه مامانم واساده تا آکواریوم رو ببینه.بابا احمد بهش میگه بیا پایین امیر جا...
11 آذر 1391

محرم 91

سلام تاسوعا و عاشورای 91 هم اومدو رفت. ایشالا که تونسته باشیم استفاده کامل رو برده باشیم. عکس از امیرمون تو ادامه مطلبه... (اگه حسش بود و وقتشو داشتم یه پسته دیگه هم تا امروز فردا میزارم.) همینا فعلا . راسی اولین کنفرانسم راجبه وبلاگ نویسی بود.که اونم دیروز دادم. ...
7 آذر 1391

چه خاطراتی باهاش داشتم!

سلام خوبین؟سلامتین؟ این روزا رو به همتون تسلیت میگم .ایشالا که ما رو از دعای خیرتون بی بهره نمیزارین. داشتم پوشه های عکس رو میگشتم که عکس مراسم شیرخوارگان رو پیدا کنم .که عکسای ماشینه سابقمونو دیدم. امیر تو اون موقع پیشه ما نبودی.یه جورایی فقط من و بابایی بودیم. این عکس اولین لحظه ای بود که ماشینو دیدم.کلی جا خوردم.اصلا باورم نمیشد که این ماشینم باشه. این ماشین خیلی نحس بود.آخه اونیم که این ماشینو ازمون خرید .بعده درست کردنش،مثه اینکه اونم تصادف کرده باز. از صاحبه اولیشم که خریدیم.اونم میگفت یه بار تصادف کرده بودم باهاش. کلا نافه ماشینمونو با تصادف بریده بودن فکرشو بکنین !من چه جوری ت...
3 آذر 1391

تولدت مبارک عزیزکم!!!

  سلام مرد کوچکم امیر مامان الان تو خواب نازیو کمتر از چند ساعته دیگه مونده تا تولده 2 سالگیت. چقدر زود گذشت این 2 سال.مثله برق و باد.چه روزا و شبایی با هم داشتیم. از بودن کنارت تو این 2 سال لذت بردیم.همیشه کنارمون بمون. تولدت مبارک گله مامان.دوست دارم یه عالمه ،هر چی بگم بازم کمه. امیره مامان کلی برنامه داشتم برای تولدت.میخواسم حتما تولدت رو تو خونه خودمون جشن بگیریم.که متاسفانه نشد. هر چی فکرشو میکنم میگم انشالا تولده 3 سالگیتو جشن میگرم مفصل. حالا که از تولد خبری نیست بزار چنتا خاطره از موقع تولدت تا 8 ماهگیتو بگم ،چون این وبلاگو از 8 ماهگیت شروع کردم و خاطرات قبل 8 ماه...
12 مرداد 1391

تا تولده 2 سالگیت دیگه وقتی نمونده!!!

  سلام وای دلم برای تک تکتون تنگ شده بود اساسی. وحشتناک هوس کرده بودم یه پست بزنم درست و درمون. حالا چه خبرا ؟چی کارا میکنید؟ما نیسیم کیفتون کوکه؟ بریم سر اصله مطلب که حرف زیاده و من خسته و کوفته. امشب شبه دومی هست که تو خونه جدیدمون یعنی خونه مادر شوهر داریم میخوابیم.کامو هم تازه راس و ریس کردم عرضم به حضوره شریفتون که روزه قبل از ماه رمضونی عروسی دختر خاله مامانم یعنی سادات بود .کلی تو عروسی بهمون خوش گذشت ولی به بابایه امیر علی نه.حالا بگین چرا؟مستر امیر آقا وسطه مجلس نِم زدن بر هیاکل باباش.همش به لطفه تحریم ها و گرانیِ .بازم بگین چرا؟اومدن مای بیبی رو گرونش کر...
6 مرداد 1391
1