امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

هنرمندیهای من و بابای امیرعلی!

سلام عشق مامانی دیروز جاتون خالی به مناسبت روز مادر، مامان خودم با مادر شوهرم رو دعوت کردم برای شام. بازم جاتون خالی میخواسم برای شام ماهی قزل با مرغ سرخ شده بپزم.ولی چون مادر شوهر به علت سوء تفاهمی که پیش اومده بود تشریف نیاوردن و چون مرغم رو پخته بودم و فقط به سرخ شدن احتیاج داشت مامانم گفت دیگه ماهی رو نپزم.من نیز اطاعت امر کردم. قبل از ظهر رفتم بیرون و کلی خرید کردم برای شب.رنگ خوراکی گیر آوردم با هزار جور ترفند. وقتی رسیدم خونه و امیرو از بالا آوردم پایین یه دفعه یادم اومد که موز نخریدم .دوباره آماده شدم و با امیر رفتیم میوه فروشی .وقتی برگشتیم متوجه شدم کیف پولم نیست.گفتم ای دل غ...
24 ارديبهشت 1391

مادرم روزت مبارک

سلام روزتون مبارک.چه خبرا؟ما که کادویی نگرفتیم،شما رو نمیدونم؟ کادویی هم نخریدیم دیشب مای مادرم ترکوند.عمو و عمه هامو با بچه هاشونو دعوت کرد مزرعه و براشون آش رشته مخصوص خودشو پخت .حلوا هم درست کرده بود برای اموات .کیک هم درست کرده بود برای زنده ها تا بخورن و شاد باشن. دمش گرم همشو خودش تنهایی مثه همیشه پخته بود.منم که تنبل حتی نرفتم بالا بپرسم مادر کاری باری داری یا نه.دخترم دخترای قدیم چون تو مزرعه آب قطع بود ،دخترا اونجا قِصِر در رفتن از شستن ظرفا.به مامانم گفتم ببرین خونه بزارین تو حیاط ،تا من بشورم البته با ماشین ظرفشویی. چون جناب مادر شوهر هوس کرده بودن برن خونه داداششون ،از مزرعه رف...
23 ارديبهشت 1391

دیروز خودتان را چگونه گذراندید؟

سلام پسر مستقلم! از اونجایی که مامانم چند روزه رفته یزد خونه داداشم ،تصمیم گرفتم امیرآقا رو از شیر بگیرم.عجب کار طاقت فرساییه. بعد از اینکه ساعت 11 صبح از خواب پاشد .با چسب برق سیاه مَهِ مان  را استِتار کردیم.و وقتی طلب مُه کرد نشونش دادم و گفتم اوف شده و با حالت صورت بهش فهموندم که میسوزه (عجب فیلمی هستما) الهی بگردم اولش اومد بکنه چسبو ولی من پیاز داغشو زیاد کردم و منصرفش کردم. براش ناهار آوردم.بعد هم هر بار نق زد بهش از اون بیسکویت هایی که خودم دوست ندارم ولی باباش و امیر دوست دارن ،دادم.تا شکمش رو پُر کنم.کلی هم آب خورد. دوباره از your baby can! زنگ زدن خونمون.میخواسن دوب...
21 ارديبهشت 1391

بعد از یه مدت، پُست گذاشتن چه کیفی میده ها!

سلام شیرین عسل مامان خوبی عشقم؟چند شب پیش ،یادم نیست چند شنبه بود دایی رضا هممون دعوت کرده بود برای شام تو فلکه قارچ.ما هم از خداخواسته باسر رفتیم بابا اونشب شب کار بود سر شب رفته بودیم بیرون هوا خیلی گرم بود ولی آخر شب تو فلکه قارچ خیلی هوا سرد شد.خدا رو شکر حداقل شلوار برداشته بودم برات.فرداش آبریزش داشتی الانم که خوبی خدا رو شکر   ما که کچل شدیم از دست امیرمون ،نمیدونم شما هم بلایی سرتون اومده از دست نی نی هاتون یا نه. امیر ما وقتی صدامون میزنه مامان،ماماله،مامانه من جواب میدم بله ،جانم،بگو،هان اینا کافی نیست حتما باید چهار چشمی هم نگاش کرد تا آقا راضی بشن حالا کارشو بگم که چیکارم د...
19 ارديبهشت 1391

کنسرت علی اصحابی(حیف شد) ...زین پس تمام پُست ها رمز دار میشود...با عرض شرمندگی

   سلام قهرمان من!   خوبی عزیزم؟رفقا ،شماها چطورین؟منم سرما خوردم اساسی.اصلا دل و دماغ پُست جدید گذاشتن و نداشتم. تو پُست قبلی گفتم میخوایم بریم کنسرت.جاتون خالی رفتیم .عجب غلغله ای بود.اصلا باورم نمیشد اونهمه ماشین و آدم تو بافق جا بشن.وحشتناک شلوغ بود. اولای مجلس همه چی خوب بود .مازیار عصری یه ذره برامون لب خونی کرد و بعدشم رشید اصفهانی اومد. و آخر همه هم علی اصحابی اومد برامون آهنگ زنده بخونه که هوا همه چی رو خراب کرد.کل صحنه رو باد کند.بلندگوها قطع و وصل میشد.در کل حالمون رو گرفت این هوای غیر قابل پیش بینی بافق.گرد وخاک شد اساسی ساعت 11 شب. اما تو اون اوضاع 3 تا آهنگ معرکه...
14 ارديبهشت 1391

1 سفر و 2 تا ضربه اساسی

سلام قند و نباتم سلام رفقا میبینم که کلی دلتون واسمون تنگ شده بود بله این 2-3 روزی که نبودیم در خدمتتون یزد تشریف داشتیم.رفته بودیم برا مراسم عقد کنون تنها پسر داییمون. جاتون خالی، عجیب خوش گذشت.ماشالا عروس و دوماد هر دو رقاص .ما نیز بی جنبه از اونها بد تر کل شب بزن و برقص و بکوب بود.ما که حسابی حال کردیم .یه 7-8 کیلویی کم کردیم از بس ورجه وورجه کردیم. امیرعلی خان مامان هم به بهانه عروسی صاحب شلوار و کفش نو شدند. قرار بود بعد از عروسی برگردیم دیارمون.ولی موندیم تا فرداش که جمعه باشه بریم یه گردشی بکنیم و امیرعلی خان رو یه پارکی ببریم.تا بچم روحیش عوض بشه. فردا صبح...
10 ارديبهشت 1391

عاشقِ پاکی!

   سلام عمرم خوبی مامانی؟امیر ما چنان عاشق حسنی شده که این حسنی شده نقطه ضعفش.مثلا غذا نمیخوره میگم خاموشش میکنما.یا اگه خونه نباشیم میگمش اگه نخوری برات حسنی نمیزارما خلاصه نقطه ضعفه خوبی دستم داده.منم سوء استفاده میکنم.     عاشق پارک رفتن شدی .پشت تلفن همیشه به بابایی میگی پاک(پارک). راسی همیشه که بهت میگفتم در اطاقو ببند .میرفتی تو اطاق و درو رو به خودت میبستی ولی الان پیشرفت کردی وقتی بیرون از اطاقی هم درو میبندی. یه چند ماهی میشه که دیگه در کابینتا رو نمیبندم.آخه بچم اینقدر بزرگ شده که فقط میخواد ببینه چجور آشپزی میکنم. خلاصه که خیلی کارا میکنی ،اگه همشو...
6 ارديبهشت 1391

پُستی آبَکی!

سلام امیرعلی خان! نمیخواسم پُست جدید بزارم ،میخواسم به پُسته قبلیم اضافه کنم.گفتم بیخیال مجانیه که بزار هی پُست اضاف کنیم. تازگیا به مامان و بابا و آقا یه (لِه) اضافه میکنی.مثلا ماماله،باباله،آقاله.علتشو نمیدونم شاید یه فحشه ،شایدم یه صفته خوبه.خلاصه بزرگ شدی ازت میپرسم. الان ساعت 9 شبه و شما یه ساعتی هست که خوابی خدا رو شکر.بابا رفته یه جلسه مهم وقتی برگشت قراره بریم پارک. به علت اینکه این پُست بسیار آبکی تشریف داره.یه دو تا عکس میچسبونیم تَنگِش،تا شاید کمتر ناسزا بگوید رنگ لبات منو کُشته،دخترکُش اینجا هم داری آموزش تصویری و عملی استفاده از ریش تراش رو از بابا...
1 ارديبهشت 1391
1