امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

سفرمون به بندر گچین

سلام پسر قشنگم این سفری که رفتیم دومین سفری بود که 3 تاییمون با هم بودیم. خیلی پسر آقایی بودی.بعضی وقتا هم اینقدر نق میزدی که از آوردنت پشیمون می شدم.شوخی کردم در کل سفر خوبی بود. اگه میخواین عکسها و سفر نامه رو بخونید،به ادامه مطلب برید.   این عکس از کوه عقاب تفت.تو راهمون بود که میخواستیم بریم شیراز اینجا هم که نشسته خوابیده یودی. به خاطر کمبود جا موقع برگشتن،صندلی ماشینت رو بر نداشتیم. که تو اینجوری بیشتر دوست داشتی.آزادی کامل. اینجا هم که آرامگاه حضرت سعدی.من عاشق اینجام. بدون شرح! اینجا هم که من همش یادم میره اسمش رو بپرسم.تو همون آرامگاه سعدیه.تو ز...
16 مهر 1390

عجب روزی بود امروز

  سلام عزیز پسر اموز صبح تو از ما زود تر بیدار شدی.اومدی و منو یه بوس آبدار کردی تا بیدار بشم.و بعد رفتی سراغ بابایی محکم زدی تو گوشش.مامانی گناه داره بابایی. برا صبحونت تخم مرغ به قول مامانم چوری پوری برات درست کردم .و تا تهش رو خوردی.نوش جونت، گوشت بشه به رونت. داشتم انار دونه میکردم که دیدم رفتی تو کابینت ظرفشویی.اینم مدرک جرم.    بعدم رفتیم بالا خونه مامان بزرگ اینا .بابابزرگ هم رفته بود مزرعه چون بنایی داره.داره به خاطر شما فسقل پسر داره سکو واسه نشستن درست میکنه که نری تو خاکا.   خلاصه که حسابی بالا شیطونی کردی و رفتی زیر میز و میخواستی با سیم تلویزیون بازی کنی .که نجاتت...
10 مهر 1390

بیخیال!!!

سلام پسرم امشب رفتیم خونه دایی رضای بابایی ،چون دخترش یگانه رو عمل کرده بودن به خاطر اینکه چند سال پیش تصادف کرده بود و دندونای جلوش و لثه اش شکسته بود.از لگنش استخون برداشتن گذاشتن جای لثه اش.بیچاره تو مدرسه شم هست .سخت میتونه راه بره .در کل ایشالا زود خوب بشه. راسی وقتی داشتیم میرفتیم اونجا بابایی تو رو بغل کرد و به من گفت که کیف سر کارش رو بردارم آخه قرار بود از همونجا بره سر کار و دیگه برنگرده خونه.منم چون خیلی عجله کردم چون مامان و بابابزرگ هم قرار بود با ما بیان یادم رفت کیف بابایی رو بر دارم.به خاطر همین بابایی تنبیهم کرد و ماشین رو برامون جا نذاشت .و مجبور شدیم با شوهر عمه زکیه بیایم خونه.عجب بابایی داریا،بعضی وقتا خ...
8 مهر 1390

گردنبند ان یکاد

سلام عسیسم چند شب پیش هرچی فکر میکنم یادم نیست که کجا بودیم آخه مامان بزرگ همراهمون بود.بیخیال با هم رفتیم نقره فروشی.اونجا برات یه گردنبند ان یکاد خریدیم.آخه مامان بزرگ میگه بچه رو چشم میکنن برا همین همش مریضه.ما هم گوش حرف کردیم و برات خریدیم.فقط یه ذره زنجیرش بلنده که اونم میندازیمش تو یقه ات.مبارکت باشه گلم. ...
8 مهر 1390

پسرم داره مرد میشه!

سلام پسر مامانی تازگیا خیلی بلا شدی .صبح که از خواب بیدار میشی فقط میخوای بغلت کنم.   دیگه با هزارتا راه سرتو با یه چیزی گرم میکنم.یا میزارمت جلوی کابینت قابلمه ها یا میزارمت تو اطاقت تا خرابکاری کنی.      تازگیا کنترل تلویزیون رو میبری جلو تی وی و میخوای شبکه هاشو عوض کنی.       وقتی بهت میگیم بشین میشینی .و وقتی بهت میگیم پا شو سریع بلند میشی.    هر چیزی هم که بخوایم با یه عالمه خواهش کردن برامون میاری. عشق میکنم که فقط مامانتو بوس میکنی .هر چی بابایی بال بال میزنه که بوسش کنی ،اصلا تحویلش نمیگیری.   موقعی هم که داریم نماز میخونیم میای و ...
8 مهر 1390

دندون هشتمی

     سلام پسر قهرمانم    عزیز دلم دیروز دندون هشتمیت هم در اومد.مبارک باشه    .بزار آدرسشم بدم.تو فک بالاییت ،این دوتا دندون خوشگله وسطی که قبلا بودن که هیچ ،سمت راستش دندون جدیدت اونجاست .     ...
8 مهر 1390

گوناگون!!!

٣ تا عکس بالایی ماله وقتیه که رفته بودیم سانیچ.تازه از عمو کاظم گرفتم.چون وقت نداشت عکس بچه های دیگه رو نتونستم بگیرم. اینجا هم اطاق دایی محسنه که رفتی تو پنجره اش واسادی.چشمم روشن با این تیپ هم رفتی خونه عمه عصمت من روضه برا شوهر عمه ام   ...
5 مهر 1390

تنبلی میکردم عکساتو بزارم.ولی آخرش گذاشتم.

اینجا هم که تشریف بردین پشت بوفه مامان بزرگ.تازه کشف کردی اونجا رو   جمعه هفته پیش رفته بودیم ریگ های صادق آباد اینجا هم خونه عمو محمود من افطاری دعوت بودیم .اینا هم ملیکا و سید محمد مهدی.نی نی های دختر عموهام هستن اینجا که کاملا معلومه که داری آتیش میسوزونی.اون نخ بنفشه معلومه تو عکس به در کابینتا بستم که نتونه باز کنه الهی بگردم اینجا رو پای مامان خوابیدی و داری شیشه نوزادیت رو میخوری.این عکس روز اول مریضیته. اینم یه عکس از کیک تولدت برا عوض شدن روحیه   این اسکوتر زینب دایی رضاست.این عکس ماله ١ ماه پیش تقریبا ...
1 مهر 1390