امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

خیلی حالم بد بود مامانی

سلام پسر مامان وای دیروز خیلی حالم بود .همین که از خونه صالح اینا برگشتیم وحشتناک درد دل شدم.تا صبح خواب نرفتم . موقع نماز دیگه طاقت نیاوردم و بابایی رفتیم بیمارستان .اونجا حسابی حالمونو گرفتن.اولش که دکترو ٢ ساعت داشتن بیدار میکردن.تقریبا ١٠ دقیقه منتظرش موندیم وقتی دیدم نیومد خودم رفتم تو اطاقشو و در اطاق خوابشو زدم.همون موقع اومد بیرون.خوب شد خودم اقدام کردم وگرنه اصلا نمییومد.بعد از اینکه اومد.بهم گفت برو آزمایش .وقتی رفتیم آزمایشگاه کشیکش نبود .رفته بود از مریضا نمونه بگیره.٢٠ دقیقه هم منتظر آقا بودیم.رفتم گفتم اگه یکی داشته باشه بمیره اینجوری تحویلش میگیرین.گفتن شما که اورژانسی نیستین.گفتم عجب اونی که میمیره اورژانسیه؟خلاصه ...
16 شهريور 1390

بلاخره عکسا رسید

بلاخره بعد از یه هفته و 3 روز انتظار سفارش هام رسید.خیلی خوشگل شدن.دسته عکس پرینت درد نکنه. اینا قاب های شاسی هستن از اون بزرگه که لباس آبی تنته 2 تا سفارش دادم یکی هم ماله مامان بزرگ.تازه میخواست یکی از شاسی کوچیکاتم کش بره که من نزاشتم. 2 هم مگنت برا در یخچال.اینا  هم خوشگلن. برا محمد صالح پسر طاهره دختر عمه ام هم یه کتای عکس و یه شاسی بزرگ سفارش دادم .اونا هم خوشگل شدن.امشب براش میبریم اس ام اس بهش دادم که شب میایم خونتون. راسی منصوره دختر عموم هم زنگ زد گفت بیاین با هم بریم چادگان.اگه مرخصی بابایی جور بشه شاید باهاشون بریم. ...
14 شهريور 1390

شیطونیها و کارای جدید آق امیر ما

سلام پسمل مامانی تازگیا کشف کردم که موقعی که خوابی دیگه چشمات باز نیست .شاید پلکت بزرگ شده یا چشمت کوچیک شده. ٢تا عکس هم از آتیش سوزوندنات دارم که میزارم. راسی دیگه کاملا راه میری خیلی کم میخوری زمین.اصلا چهار دستو پا راه نمیری.دستاتم به دو طرف برا تعادل باز نمیکنی.تلو تلو هم نمیخوری.فقط مای بی بیت این وسط خیلی مزاحم پیشرفتته وگر نه تو هوا راه میرفتی. راسی برا ظهر خودمون ٢ تا آبگوشت درست کردم که تو عاشقشی .از ساعت ٨ تاحالا بیچاره داره میپزه این عکس ماله چند شب پیشه چون تو موبایل بابابزرگ بود یادم رفت زود تر بزارم.به اینی که دستته میگن کمچه.مامان بزرگ خریده که وقتی میخواد برنج آبکش کنه ازش استفاده کنه.وقتی برن...
14 شهريور 1390

اومدن یهویی دخترخاله و پسرخاله

سلام فرشته مامان دیشب دختر خاله و پسر خاله ام اومدن خونمون (فاطمه و مصطفی) .با دختراشون حسابی بازی کردی. زندایی سمانه هم اومده بود .اطاقت رو حسابی به هم ریخته بودین اصلا نمیشد راه رفت توش .بهتون اخطار دادم که اگه میخواین دفعه دیگه بزارم برین تو اطاق باید اینجا رو جمع و جور کنید.که همش میگفتین من اینکارو نکردم .اون خرابکاری کرده و از این قضایا .آخرشم بابایی رفت و اطاق رو تمیز کرد.دستش درد نکنه.خیلی بابای باحالی داریا .قدرشو بدون. به علت اینکه مهمونا یهویی اومدن و غافلگیرم کردن.برا شام عدس پلو پختم.خیلی خوشمزه شده بود .خودم تعجب کردم هیچی اضافه نیومد همش رو خوردن.یا خیلی گشنشون بوده یا خیلی خوشمزه بوده .من چون خیلی ذوق کرده بودم که...
11 شهريور 1390

امیرعلی و شیطونیهاش

سلام پسر مامان اومدم بازم از شیطونیات بگم.از وقتی که بیدار میشی تا موقعی که میخوای بخوابی فقط و فقط راه میری و شیطونی میکنی.خونه مامان بزرگ اینا.همه پشتی هاشونو میندازی و روشون راه میری.میری تو آشپزخونه و مستقیم میری سر کابینتا و تا حالا ٣-٤ تا کاسه شکوندی و من سریع به دادت رسیدم . حالا که راه میری پسر گوش حرف کنی هم شدی.مثلا بهت میگیم موبایلو بیار تو هم میاری. راسی عشقت توپه وقتی راه میری پا میزنی بهش و دنبالش راه میوفتی تا ازش خسته بشی. دختر خاله کجایی ٢-٣ روزه بهمون سر نزدی.جای نظرهات خیلی خالیه.   راسی تازگیا خیلی بد شدی و اصلا غذا نمیخوری همش میخوای میم بخوری.   هر جا میریم مهمو...
9 شهريور 1390

موتور امیرعلی

سلام پسرم یه چند شبی هست که با هم میریم میدون قارچ.دیشب موتورتم بردیم،که شما بیکار نباشی. شام سالاد الویه درست کرده بودم .به جای نخود فرنگی توش ذرت کرده بودم .بدک نشده بود.قابل خوردن بود.تو هم که دوست داشتی.خوشبختانه راسی از سبزه اصلا خوشت نمیاد وقتی راه میرفتی خوب بود .ولی وقتی میخوردی زمین گریه میکردی تا بیام بلندت کنم .حتی دستتم نمیذاشتی زمین تا بلند بشی. الان به کجا داری نگاه میکنی؟یا ژستته؟ اینم که یکی از حرکتای آکروباتیک باباته.چه پرشی میکنه امیرعلی. ...
6 شهريور 1390

تولد فرشاد

اینجا تولد فرشاد.تو ١٨ روز ازش بزرگتری .زیاد عکسه جالبی نشد به خاطر شلوغی.اگه شد یه عکس درست و حسابی از بابای فرشاد میگیرم برا وبلاگت. راسی یادم رفت بگم.که تولد کلی بهمون خوش گذشت ،مخصوصا به امیر علی.آخه نیم ثانیه هم نشست فقط راه میرفت.خیلی باحال بود تو اون همه شلوغی حتی 1 بار هم زمین نمیخورد اینجا هم که تکی نشستی تو ماشین فرشادو کلی حال کردی .خودتم ماشین داریا ولی برات تکراری شده اصلا سراغش نمیری.عجبا اینجا هم که با عشق سوم مامان(منظور ٢٠٦) داری عشق میکنی .یادش بخیر اون ٢٠٦ قبلیه که نبودی ببینی و مامان اوراقش کرد.   ...
4 شهريور 1390

تو راه رفتن داری حرفه ای میشی

سلام پسرکم مامانی خیلی حرفه ای شدی تو راه رفتن.سرعتت که از همون اول زیاد بود تو راه رفتن.تازه دنده عقب هم راه میری.امروز دیدم که وقتی میشینی خودت بدون کمک هیچی و هیچکس پا میشی.اینجوری که داری پیش میری فکر کنم که هفته آینده بدون اینکه دستاتو به دو طرف برا تعادل باز کنی راه میری و دیگه هم تلو تلو نمیخوری .تو تولد فرشاد با اینکه به آدما میخوردی ولی بازم تعادلت رو حفظ میکردی و به راهت ادامه میدادی. صبحی خونه مامان بزرگ نشسته بودم رو مبل که ازم رفتی بالا رفتی رو شونه هام بعد هم رفتی رو پشتی مبل و با کلید پنکه بازی میکردی.خیلی کارای خطر ناک میکنی. تازه بدون اینکه زیر پاهات چیزی باشه از مبلا میری بالا و بعد یا میری رو اپن یا دسته مب...
4 شهريور 1390

دندون هفتمی و 6 تا عکس جدید

سلام سلام صد تا سلام بگو چی شده؟همین 1 ساعت پیش میخواستم خوابت کنم ،که دیدم خواب نمیری و همش داری داد و فریاد میکنی. پیش خودم گفتم بزار ببینیم دندون جدید داری یا نه.که یه دفعه ناخنم خورد به یه مروارید ناز و کوچولو که تو فک بالایی کنار اون 2 تا دندونات خوشگلت در اومده بود.خیلی حال کردم.کلی غلغلکت کردم از خوشحالی. الانم هنوز خواب نرفتی .رفتی تو کمد دیواری و داری بازی میکنی.راسی چنتا عکس هم میخوام بزارم برات. اینجا خونه عمو عباسه.از مشهد برگشته بودن و افطاری دعوتمون کرده بودن. اینجا هم خونه عمو محمود منه.اونایی که پیشتن ملیکا دختر دختر عموم و سید محمد مهدی پسر اون یکی دختر عمومه. اینجا هم خون...
1 شهريور 1390

کادوهایی که امیرعلی گرفته

عکس کادو هاتم برات میزارم تا یادت باشه چیو کی آورده برات ،از بعضیاشم یادم رفت عکس بندازم اینارو مامان بزرگ و بابابزرگت دادن.یه قهوه ساز و استکان که ماله منه سطل و جا دستمالی که ماله توئه دسته جمعی عکس انداختم حال و حوصله نداشتم تکی تکی ماشین قرمزه با اون لباس و شرته رو فرشاد داده اون آقا خره که رنگش آبیه و بادیه مهدی و علیرضا دادن البته استخر خریده بودن ولی چون 2 تا داشتی رفتیم دادیم اینو گرفتیم برات     belz رو عمو کاظم داده اون قطار حباب سازو هم مامان معصوم داده اسکوتر رو خاله محبوبه داده تو اون بادیه میبینی یه کیفه ،توش لباس ارتشیه ،ممد آقا و ابوالفضل دادن ...
17 مرداد 1390