امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

عروسی امیر عمه

دیشب جاتون خالی رفتیم عروسی پسر عمم. خیلی خوش گذشت جاتون خالی.امیر آقا که همش پیش باباش بود .راسی اسم داماد هم امیر بود.ایشالا دامادی پسر خودم. خلاصه من که خوشحال بودم که امیر پیش باباشه.راحت بودم حسابی .بهناز دختر دختر عموم همش میگفت برو امیرو بیار میگفتم بابا بیخیال بزار حال کنیم میاد اینجا سر و صداس نق نق میکنه.باباش یه بار اوردش گفت گشنشه تغذیه اش کن.اما اصلا چیزی نخورد به خاطر سر و صدا همش دور و ورو نیگاه میکرد. اصلا دوست ندارم پسر بیاد تو مجلس زنونه.میترسم چشم و گوشش بجنبه یهو. ...
21 تير 1390

عجله دارم

الان عجله دارم میخوام برم امیرو آماده کنم که بریم عروسیه پسر عمم.امریکن ایدل هم داره نشون میده نمیدونم چبکار کنم.فعلا دارم هنگ میکنم..بعدا میام و مفصل توضیح میدم همه چیزو.فعلا بای ...
20 تير 1390

بلا شدی وحشتناک

خیلی بدی میکنی .بلا شدی.از ماشینت میری بالا و میشینی روش.حتی خودت حرکتش میدی.البته این کارای نسبتا خوبته.اگه بخوام همه بدیاتو بگم باید 2-3 تا پست باز کنم.خدا خودش بهمون رحم کنه ...
13 تير 1390

مثه دخترا شدی خفن

بعد از ظهری که بالا بودیمتو رفته بودی تو اطاق خاله سر لوازم آرایشش.صورتت و دستاتو رژی کرده بودی.هر چی صدات کردیم نیومدی حوصله هم نداشتم بیام دنبالت.زندایی اومد دنبالت دید پای میز نشستی اونم تله خاله رو سرت کردو آوردت بیرون هممون جا خوردیم خیلی بانمک شده بودی .مثه دخترا شده بودی.ای جانم مامان فدات بشه ...
10 تير 1390

اولین گامهای مستقلت

دیشب بابایی رفته بود اضافه کاری.ما هم بالا بودیم تقریبا ساعت ١١ بود که اومدیم پایین تا تو رو خواب کنم.داروتو بهت دادم.آماده شدیم برا خواب .شیر خوردی و سیر شدی ولی خواب نرفتی.که این کار هر شبته.اول روی من کلی رژه رفتی .رفتی لب تخت راه رفتی .منو گاز گرفتی.حسابی بدی کردی.تا این کارا برات تکراری شد پاشدی رفتی سراغ پنکه .ازش بالا رفتی ولی زود جدات کردم.آخه میترسم بندازی رو خودت.بعد رفتی سراغ جارو برقی .از اونم که خسته شدی از اطاق رفتی بیرون و رفتی تو راهرو.رفتی تو پله جلوی حموم نشستی یه ذره اونجا بازی کردی هی میومدی پایین و میرفتی بالا.آخر سر هم که خسته شدی ،نق زدی تا بیام نجاتت بدم.اونجا بود که فهمیدم میتونی راه بری به تنهایی.نشسته بودی...
9 تير 1390

عاشقه نی نی کوچولو هایی

سلام دندون طلای مامان امروز صبح رفتیم خونه شهره دختر فرخ خانم دوست مامانی.چون زایمان کرده بودش.نی نیش پسر بود .اسمش هم آرش بود.خیلی تو خونشون بدی کردی.اولش که فقط بغل مامانی بودی.بعدش که آبمیوه آوردن میخواستی.بعدش شِِِِیرنی آوردن یکی ور داشتی .اما همون موقع لهش کردی.ریختی رو فرش بیچاره شهره مجبور شد جارو بکشه.وحشتناک گیر داده بودی به بچشون .میخواسی بگیریش.فرخ خانم بردت نزدیک بچه.دست و پاشو میگرفتی همش .آخر سر هم یقه شو گرفتی و میخواستی بلندش کنی.الهی بگردم بچه خواب بود بیدارش کردی از بس جیغ زدی.نیما برات توپ و ماشین آورد که شاید حواست پرت بشه ولی نه بابا ول کن نبودی. بعد از ظهر هم که با بابایی رفتی حموم .مثه همیشه کلی بازی ک...
8 تير 1390