امیــــــــــــرعلیامیــــــــــــرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
حلــــــــــما خانومحلــــــــــما خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

♡ امیرعلی و حلــــــما ، عشـــــــــــــقِای مامان ♡

پیج ما رو در اینستاگرام دنبال کنید instagram : @zahrakhajebafqi

دختر دایی جدید!

درود و دو صد بدرود امیر علی مامان خوبی عسلم؟ دوستان شفیقی که مرا یه لحظه هم در این روزهای وانفسا تنها نمیگذارید،شما چگونه اید؟ دیده ایم که تمام وبلاگها به روز و آپدیت میباشد .ما نیز تلنگری خوردیم برای آپدیت کردن وبلاگه پسرمان. خبر دارم توپــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در حد تیم ملیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یک عدد دختر دایی جدید بر تعداد انگشت شمار دختر داییهایَمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اضافه شده است. مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه رو که دیدین ،انگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار اونـــــــــــــــــــ...
18 دی 1391

پیست سَخود و یه عالمه عکس!(نی نی وبلاگه عزیز تبریکاته مرا پذیرا باش.تولده 2 سالگیت مبارک!)

سلام بر یاران و دوستان قدیمی   در این مدتی که کمرنگ بودیم ،به ما که خوش میگذشت ،شما را نمیدانیم؟! هوا در سرزمین پدریمان بسی سرد شده است .و نیمچه برفکی نیز آمد تا دلمان را خَش کند. از آنجایی که دلمان بدجور هوای برف و برف بازی را کرده بود ،به اتفاقه خانواده امان راهی پیست سخود در یزد شدیم.برف فراوان بود و هوا نیز بسیار سرد و ما نیز بسیار هیجان زده و جَو تمام  وجودمان را فرا گرفته بود. (از آنجایی که تقریبا برف ندیده هستیم ،با دیدن اونهمه برف تو یزدمان بسی بسیار شگفت زده بودیم.) در خانه تک برادرمان در یزد .کلی لباس گرم بر تن کرده و از آنجایی که چکمه به همراه نداشتیم پلاستیک بر پا کرده و راهی شدیم ...
9 دی 1391

برف!

اومدم بگم که داره برف میاد تو بافقمون. هی وای من اصلا باور کردنی نیست. فکرشو بکن وسطه بیابون .خیلی وقت بود چشم برف ندیده بود تو شهرمون. فکر کنم آخرین باری که برف دیده بودم 4-5 سال پیش بود موقعی که مامان منیر و بابا احمد از مکه برگشته بودن. خدایا شکرت .داری نعمتاتو نشونمون میدیا.دمت گرم. آخــــــــــــــــــــــــــــــــــــی نــــــــــــــــــــــــــــــــازی   ...
6 دی 1391

21 دسامبر عجب روز مهمی شده!!!خوش به حاله اونایی که تولدشون اون روز :دی

سلام اگر بعد از 21 دسامبر (1 دیماه) زنده بودم میخوام یه بخشه جدید به موضاعات وبلاگ امیرعلی اضافه کنم. میخوام از اخبار و رویدادهای مهم که همه رو تحت تاثیر قرار میده هم بزارم براش تا وقتی که تو آینده میخونه بدونه که چه کارا سرمون آوردن و میخوام موضوعات وبلاگ رو هم ویرایش کنم. آخه اصلا طبقه بندیش خوب نیست. راسی اگه بعد از 21 نبودیم حلالمون کنید. اگه حرفی زدیم یا کاری کردم که کسی رنجیده .معذرت خلاصه که بیصبرانه منتظره شب یلدا هستیمو و همچنین منتظره پیشگویی های یه مشت آدم از خدا بیخبر    نظرتون چیه؟؟؟     ...
26 آذر 1391

عُرمَم!!!

  تکمیل شد. سلام عشقم خوبین همگی؟ما هم خوبیم خیلی وقته که ننوشتم .برا همین اصلا نوشتنم نمیاد دیروز تو دانشگاه انجمن داشتیم بچه های رشته کامپیوتر .ترم بالایی ها هم بودن.داشتن 5 تا مسئول انتخاب میکردن برا مقاله نویسی که بچه ها منو انتخاب کردن .از اونجایی که خیلی کم رو ،کم حرفو خجالتی ام ،قبول کردم. امیرکمان کلی بزرگ شده است و کلی حرف میزند و کارهای بزرگتر از خود انجام میدهد. دست چپی تشریف دارن آقا .البت با دسته راستشم نقاشی میکشد ولی با چپ بهتر کار میکنه.(یعنی نقاشیاش بهتره) میتواند دایره کجو کُنجول بکشد و ما بسی خوشحال. جیشش را خیلی نگه میدارد و این به نظر من یه حُسن خیلی خیلی خوبیه.البته دکتر هم نظ...
21 آذر 1391

شرین زبونی یا چرب زبونی یا پر حرفی ؟؟؟

  این پست تکمیل شد اساسی درود درود درود (زدیم تو کار ایران باستان) چه خبرا ؟خوبین؟خوشین؟ حاج امیر مامان تو خوبی عشقم؟ من که چه عرض کنم در حال از دست دادنه تک تک زلف هایم هستم. نه به خاطره درس و دانشگاها ،به خاطر حرفای امیر.کچلمان کرده است.در زندگی روزمره اِمان یه لحظه مجال استراحت دادن به گوشهایمان را نمیدهد نیم وجبی 2 سال و 4 ماهه گفته بودیم که میاییم .الوعده وفا فقط 20 دقیقه وقت دارم.بعدش باید برم دانشگاه .زبان دارم صبحی. بزارید اوله کلاممان را با چرب زبانیهای امیر شروع کنیم تا به آخرش برسیم. 1.رفته رو پشتیای خونه مامانم واساده تا آکواریوم رو ببینه.بابا احمد بهش میگه بیا پایین امیر جا...
11 آذر 1391

محرم 91

سلام تاسوعا و عاشورای 91 هم اومدو رفت. ایشالا که تونسته باشیم استفاده کامل رو برده باشیم. عکس از امیرمون تو ادامه مطلبه... (اگه حسش بود و وقتشو داشتم یه پسته دیگه هم تا امروز فردا میزارم.) همینا فعلا . راسی اولین کنفرانسم راجبه وبلاگ نویسی بود.که اونم دیروز دادم. ...
7 آذر 1391

چه خاطراتی باهاش داشتم!

سلام خوبین؟سلامتین؟ این روزا رو به همتون تسلیت میگم .ایشالا که ما رو از دعای خیرتون بی بهره نمیزارین. داشتم پوشه های عکس رو میگشتم که عکس مراسم شیرخوارگان رو پیدا کنم .که عکسای ماشینه سابقمونو دیدم. امیر تو اون موقع پیشه ما نبودی.یه جورایی فقط من و بابایی بودیم. این عکس اولین لحظه ای بود که ماشینو دیدم.کلی جا خوردم.اصلا باورم نمیشد که این ماشینم باشه. این ماشین خیلی نحس بود.آخه اونیم که این ماشینو ازمون خرید .بعده درست کردنش،مثه اینکه اونم تصادف کرده باز. از صاحبه اولیشم که خریدیم.اونم میگفت یه بار تصادف کرده بودم باهاش. کلا نافه ماشینمونو با تصادف بریده بودن فکرشو بکنین !من چه جوری ت...
3 آذر 1391

دوباره برگشتیم!

درودو دو صد بدرود آری بازگشتیم از سفر.آنهم چه سفری.جایتان خالی و البته بسیار سبز. جناب مادر شوهر هم در این سفر ما رو همراهی کردن طبق روال سفرهای گذشته.(خدایا موقع تقسیم شانس ،به نظرت من کجا بودم؟ ) سفری بی دردسر ،بی هیاهو،کم خرج و کوتاه.به نظرم خیلی خوب بود . محل استقرارمان در چند متری حرم بود و از این بابت بسی بسیار خوشحال . پس نتیجه میگیریم که دلمان اصلا راضی نمیشد اماممان را رها کرده و به سیاحت برویم. فقط دوبار ماشینمان را از پارکینگ خارج کرده یکی به مقصد طلاب برای خرید مانتو و شلوار.و دیگری به قصد خانه خاله اشرفمان. بسی بسیار راضی از اینکه ترک کردیم اماممان را.اول برای اینکه به مقصودمان رسیدیم و صاحب دو عدد م...
25 آبان 1391